ثمره عمر منثمره عمر من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
مامانشمامانش، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
باباشباباش، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

مهد کودک

نوروز که خونه پدربزرگ سنندج بودیم مادربزرگ مهاباد خیلی مریض بود و من استرس داشتم از این به بعد تو رو چیکار کنم و کجا بذارم البته از خیلی وقت پیش تصمیم داشتم کم کم بذارمت مهد ولی اینجوری یهویی خیلی استرس زا بود خلاصه تعطیلات تموم شد و برگشتیم مهاباد که دیدم مادربزرگت کلی لاغر شده ولی در کل حالش زیاد بد نبود تا چهارشنبه اومد پیشت اما چهارشنبه تو بیمارستان بستری شد و منم برا آشنا کردنت با مهد پنج شنبه بردمت مهد اولش که فک می کردی می ریم پارک با دیدن محیط بسته مهد کلی جیغ داد زدی و تو نمی رفتی و تاب تاب می خواستی که یکی از مربیای مهد بردتت یه اتاق و سوار الا دلنگت کرد و کلی خوشحال شدی بعدشم کلی با بچه ها این ور اون ور رفتی و خوشی کردی و آخر س...
23 فروردين 1394

فرهنگ لغات 21 ماهگی عسل بانو

اکککام اژه ( کژه) پششی چاو ( نگاه کن) تا بو ( تموم شد) باغاغا (پدر بزرگ) خانه ( خاله) ادا ( دایی) شووا (شلوار) تا تاب ( تاب بازی) ده در ( بیرون) تب تب ( تب لت) خانه نونو ( خاله روناک) عمو عمه عه عا ( پی پی) کش کش ( رقص ) لالا اوه چیه لاچو اودیو ناخوم - اخوم و خیلی کلمات باحال دیگه که الاهی مامان قربون اون شیرین زبونیهاش
17 فروردين 1394

بلاخره از شیر گرفتمت

سلام ناناز خانمم عید رو کلا خونه مامان فرح و بابا فرج بودیم کلی خوش گذشت و هفتم خاله رو راهی خونه بخت کردیم تو عروسی کلی کیف کردی و مامان و بابا رو کلی خسته کردی به همه چی کار داشتی و یه جا بند نمی شدی همش وسط سالن پا برهنه مو ژولیده لباس خاکی واسه خودت چرخ می زدی و به همه مهمونا سر میزدی گاهی وقتام غیب میشدی و بعد کلی گشتن میدیدم یا بغل یکی از مهمونایی یا باز بیرون رفتی خلاصه خوش گذشت و ایشالا خاله سمیه خوشبخت شه دو روز بعد عروسی وقتی سرمون کمی خلوت شد وقت رو غنیمت شمردم و از شیر گرفتمت واسه اولین بار که صبر زرد به سینم زدم بعد نهار مه می خاستی بهت هشدار دادم ولی گوش ندادی و شروع کردی به میک زدن کمی اخمات تو هم رفت ولی ول...
17 فروردين 1394
1